سنابادی | شهرآرانیوز؛ ادبیات منظوم ما و آفرینندگان آن، ید طولایی در ستایش بزرگان دارند. این مدح گوییها اگرچه گاهی دُر گران بهای دری را به خوش خدمتی شاهان و حاکمان و اهالی قدرت هدر داده است، در زمانهایی نیز از دل برآمده و لاجرم باید به دل بنشیند. شاید برجستهترین ستایشهای منظوم برخاسته از دل در ادبیات فارسی ابیاتی باشد که ادای دینی است به شکوه و جایگاه قدسی چهارده معصوم (ع). سرودههایی که عمدتا پس از غیبت آخرین امام خلق شده و از این رو، جز در مقاطعی، شاعرانش طمع دنیوی نداشته اند و شائبه بی صداقتی درباره آن از ذهن نمیگذرد.
امام هشتم تنها معصومی است که مزارش خاک ایران را آراسته است و از این رو، شاعران این سرزمین چه بسیار عرض ارادتشان را در جامه واژگان منظوم به آستان حضرت بروز داده اند. در چهارشنبه امام رضایی این هفته، یک نمونه از عرض ارادت شاعری از قدما (ابن یمین) و آثاری از دو شاعر فقید و برجسته مشهدی (شفق و زنده یاد شکوهی) و یک شاعر معاصر دیگر (برقعی) را آورده ایم تا صفحه فرهنگ و ادبیات این هفته نیز معطر به عطر نام علی بن موسی الرضا (ع) شود. همه نمونههایی که خواهید خواند، از شعر کلاسیک برگزیده شده است، اما در آینده خواهیم کوشید آثاری از شاعران نیمایی سرا یا آزادسرا نیز ارائه کنیم.
گوهر افشان کن ز جانای دل که میدانی چه جاست
مهبط نور الهی روضه پاک رضاست
در دریای فتوت گوهر کان کرم
آنک شرح جود آباء کرامش هل اتاست
ظلمت و نور جهان عکسی ز موی و روی اوست
موی او واللیل اذا یغشی و رویش والضحاست
قبه گردون ندارد قدر خاک درگهش
یارب این فردوس اعلی یا مقام کبریاست
سرمه ئی از خاک پای او کشیدست آفتاب
موجب این دانم که عینش منبع نور و ضیاست
اوست بعضی از وجود آنکه در معراج قدس
گرد نعل مرکبش روح الامین را توتیاست
قلب میگردد روان از بوی خاک درگهش
خاک نتوان گفتنش کز روی عزت کیمیاست
قبه پر نورش از رفعت سپهر دیگریست
و اندرو ذات پر انوارش چو مهر اندر سماست
رفعت گردون گردان دارد آنگه بر سری
مجمع تقوی و عصمت مرکز صدق و صفاست
حاسد ار نشناسدش کز روی رفعت کیست او
پادشاه اتقیا و ازکیا و اصفیاست
قره العین نبی فرزند دلبند وصی
مظهر الطاف ایزد فخر اصحاب عباست
مقتدای شرق و غرب و پیشوای بر و بحر
خود چنین باشد کسی کو نور پاک مصطفاست
هست مخدوم بحق اهل جهان را بهر آنک
وارث آنست کو را بر جهان حق ولاست
وارث شاهی که از تشریف خاص مصطفی
کسوت من کنت مولاه بقد اوست راست [..]
ذکر پابوس شما از لب باران می ریخت
ابر هم زیر قدم های شما جان می ریخت
هر چه درد است به امید دوا آمده بود
از کفِ دست دعای همه درمان می ریخت
عطر در عطر در ایوان حرم می پیچید
بر سر دوش همه زُلف پریشان می ریخت
نور در آینههای حَرَمت گُل می کاشت
از نگاه در و دیوار گُلستان می ریخت
روی انگشت همه شوق دعا پَر میزد
از ضریح دِلتان آیه احسان می ریخت
چشم در قاب مفاتیح تو را خط می بُرد
روی اسلیمی لب نام تو طوفان می ریخت
بَس که در کوچه دیدار غریب آمده بود
در شبستان حرم شام غریبان می ریخت
روز بر قامت خورشید فلک، شب در ماه
نور از چشمه خورشید خراسان می ریخت
یا آنکه بخوانید به بالین پسرم را
یا بر سر زانو بگذارید سرم را
شب تا به سحر چشم به راهم که نسیمی
از من ببرد سوی مدینه خبرم را
کی باور من بود که از آن حرم پاک
یک روز جدا گردم و بندم نظرم را
مجبور به تودیع حرم بودم و ناچار
در سایه اندوه نشاندم پسرم را
هنگام خداحافظی از شهر، عزیزان
شستند به خوناب جگر رهگذرم را
گفتم همه در بدرقه ام اشک ببارند
شاید که نبینند از آن پس اثرم را
دامانم از این منظره پر اشک شد، اما گفتم که نبیند پسرم چشم ترم را
با کس نتوان گفت ولیعهدی مأمون
خون کرده دلم را و شکسته کمرم را
من سر به ولیعهدی دونان نسپارم
بگذارم اگر بر سر این کار سرم را
تهمت زچه بندید به انگور، که خون کرد
هم صحبتی دشمن دیرین جگرم را
آفاق همه زیر پر رأفت من بود
افسوس بدین جرم شکستند پرم را
آن قوم که در سایه ام آرام گرفتند
دادند به تاراج خزان برگ و برم را
بشتاب به دیدار منای گل که به بویت
تسکین دهم آلام دل در به درم را
روزم سپری شد به غم، اما گذراندم
با یاد توای خوب، شبم را سحرم را
ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس
خاموش کن صدا را، نقاره میزند توس
آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان
جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس
آنجا که خادمینش از روی زائرینش
گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس
خورشید آسمانها در پیش گنبد او
رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس
رؤیای ناتمامم ساعات در حرم بود
باقی عمر، اما افسوس بود و کابوس
وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا
زانو بزن به پای بیدار خفته در طوس …